دلنوشته ای در فراق همکار خبرنگار

صدای رضا اسدی خاموش شد

اسرار امروز/ حسن سامری. امروز روز عجیبی است. هوا هم خاکستری و غمگین است. انگار بغض کرده  و دلگیر  است. هرچه ذهنم را برای پیدا کردن " کلمه " جستجو میکنم تا برای نبودنت بنویسم ‌هیچ چیز جز گرمی ردپای اشک روی گونه هایم حس نمی کنم .حالا باید خبرها و دلنوشته‌های تلخ نبودنت را به اجبار تقدیر نظاره گرشوم . رضا رفته است. گریزی نیست.  غم فراق دوست و همکار عزیزمان «رضا اسدی» آنقدر جانگداز است که به دشواری، قلب پذیرای این مصیبت می شود. یا شاید همچنان دل نخواهد بپذیرد اما گریزی نیست در برابر تقدیر حق تعالی و چاره ای جز تسلیم ...

 به گزارش پایگاه اطلاع رسانی اسرار امروزامسال در روزهای پایانی بهمن ماه در کنار همه‌ ی اخبار، شنیدن خبر فوت ناگهانی رضا اسدی موجب رنجش خاطرمان شد، خبری که علاوه بر خانواده، برای جامعه رسانه‌ای استان گیلان هم بسیار سخت ، ناباورانه و تلخ بود.

انگشتانم توان تایپ کلمات را ندارد . ذهنم یاری نمی کرد که مانند دیگر همکاران در اولین روز پس از فوت رضای عزیز  بنویسم. اما  با دلی شکسته امروز و در سومین روز درگذشت رضا جان می‌نویسم؛ تا بماند در آرشیو اسرار امروز.

امروز روز عجیبی است. هوا هم خاکستری و غمگین است. انگار بغض کرده  و دلگیر  است. هرچه ذهنم را برای پیدا کردن " کلمه " جستجو میکنم تا برای نبودنت بنویسم ‌هیچ چیز جز گرمی ردپای اشک روی گونه هایم حس نمی کنم .حالا باید خبرها و دلنوشته‌های تلخ نبودنت را به اجبار تقدیر نظاره گرشوم . رضا رفته است. گریزی نیست.  غم فراق دوست و همکار عزیزمان «رضا اسدی» آنقدر جانگداز است که به دشواری قلب پذیرای این مصیبت می شود. یا شاید همچنان دل نخواهد بپذیرد اما گریزی نیست... در برابر تقدیر حق تعالی چاره ای جز تسلیم و رضا نیست.

رضا جان، روزهای خوب بودن با تو را نمی‌توان به راحتی فراموش کرد. سخت است از تو نوشتن. سخت است درباره تو گفتن. اگر چه مرگ ادامه زندگی و مرحله‌ای از مراحل حیات است که باید با آن زندگی کرد و مهم تر از همه آن را باید جدی گرفت. اما درد فراق این همکار عزیز در سنین جوانی، سنگین و غیرقابل هضم است.

مرحوم رضا اسدی بسیار زحمتکش بود و زیبایی مرگ  وی، زیستن در عرض زندگی بود نه در طول آن.

داغ از دست دادن این خبرنگار که همیشه نسبت به سایر همکاران اظهار تواضع داشت بیشتر آزارمان داد و تحمل این مصیبت را برما سخت تر کرد.

هر چند تا بوده، همین بوده. باید باور کنم که دیگر هرگز رضا اسدی را نخواهم دید. باید قبول کنم و با خودم کنار بیایم که رضای عزیز دیگر اینجا پیش ما و در کنار ما نیست. خاطره‌ها از راه می‌رسند. یکی، یکی. کوچک و بزرگ. دور و نزدیک. خاطره‌ها می‌آیند و دست ذهن را می‌گیرند و با خود می‌برند. در هجوم خاطره‌های کوچک و بزرگ از دوستی با رضای عزیز، روزهای تلخ و شیرین زیادی را به یاد می‌آورم. خاطره‌هایی که در گذار روزها و شب‌ها، لبخند تلخی به لب می‌نشانند و اشک به چشم می‌آورند.

اما رضا جان عزیز! خوب به یاد دارم که چگونه اشتیاق آموختن داشتی و پرکار بودی . نبودنت، باورم نیست نه اکنون و نه فردا، اما باور دارم که خاطرات حضورت در قلب‌ها ماندنی شده است. خنده‌هایت. گله‌هایت. قهرکردن‌هایت. رفاقت‌هایت. صداقتت و صدالبته مهربانیت.

رضای نازنین، از این به بعد باید نگاه مهربانت را  در پس قاب ها جستجو کنم. نیستی، اما تمام قد در قاب دل مان جا گرفته‌ای. مرگ برای تو بی انصافی است برای آنها که در دل می مانند، نبودن معنایی ندارد.  دل مان تنگ می شود برای مهربانی و رفاقتت. حالا ما ماندیم و خاطراتی نه دیر و نه دور. همین نزدیکی هستی. به اندازه چشم فرو بستن .داغ با زمان فراموش می شود. این را همه گفته ایم ، نوشته ایم و خوانده ایم. اما سرمای نبودن تو تمام نمی شود... نمی شود و نمی شود.

رضا  جان در اندوه ندیدنت اگر چه ماتم زده ایم  اما تورا به خدا می سپارم که از همه مهربان تر واز همه با رحمت تر است. پس رحمت خدا بر تو وخانواده ات باد. امید دارم که در جوار حق به آرامش ابدی خواهی رسید. حال آسوده بخواب که نامت نیک شده و جایت ماندگار.


ارسال شده در جمعه ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۴۶ بعدازظهر
کد خبر: 2082418